9 Ocak 2013 Çarşamba

حکم مغرضانه برای یونس آقایان از قیزیلباشان اهل حق مياندواب


حکم مغرضانه برای یونس آقایان
از قیزیلباشان اهل حق مياندواب
                                     نوشته: آراز آتا- بکتاش تکین

براساس اخبار منتشره در خبرگزاری هرانا – یونس آقایان علیبگلو، زندانی عقیدتی محکوم به مرگ که از روز ۶ دی ماه از زندان مهاباد به سلول انفرادی زندان ارومیه منتقل گردیده بود، در اعتصاب غذای خشک بسر می‌برد.
بنا به اطلاع گزارشگران هرانا، ارگان خبری مجموعه فعالان حقوق بشر در ایران، صبح روز چهارشنبه ۶ دی ماه یونس آقایان علیبگلو، زندانی عقیدتی و از پیروان اهل حق از زندان مهاباد به سلول انفرادی در زندان ارومیه منتقل گردید و از‌‌ همان روز دست به اعتصاب غذای خشک زده است.
از آن رو که یونس آقایان با حکم اعدام روبرو می‌باشد و حکم وی به تایید دیوان عالی کشور نیز رسیده است، احتمال اجرای حکم وی نگرانی محافل حقوق بشری را برانگیخته است.
یونس آقایان علیبگلو اهل روستای اوج تپه از توابع شهرستان می‌اندوآب است که به همراه چهار هم آیین خود در سال ۸۳ توسط نیروهای امنیتی در درگیری موسوم به روستای اوج تپه در سن ۲۲ سالگی بازداشت و سپس در دادگاه به اتهام محاربه به اعدام محکوم شده بود.
سه متهم دیگر این پرونده به نامهای سهندعلی محمدی، بخشعلی محمدی و عبادالله قاسم‌زاده در دادگاه تجدید نظر به ۱۳ سال زندان در تبعید محکوم و یک تن دیگر به نام مهدی قاسم‌زاده نیز به اعدام محکوم و حکم نامبرده در بهمن ماه سال ۸۷ اجرا شد.
نوشته اي كه در پيش رو داريد، خاطراتي اجمالي و مختصر از نوشته های مهدی قاسم زاده در زندان های رژيم جمهوری اسلامی ایران مي باشد كه چندي پيش در سال 1383 در منطقه اوچ تپه شهرستان مياندوآب مورد هجوم وحشيانه عمّال رژيم جمهوری اسلامی ایران قرار گرفتند. در اين نوشته به اختصار از نحوه درگيري و علل آن تا حدودي مطلع مي شويد:
مهدي قاسم زاده در خاطرات خود مي نويسد:
وقتي يك قيزيلباش اهل حق  در ايران متولد مي شود، توهين نيز همراه او متولد مي شود. توهين برادر دوقلوي قيزيلباش اهل حق  مي باشد. فكر مي كنيد چه درصدي از كودكان قيزيلباش اهل حق  بخاطر اين توهين ها و تحقيرها از ادامه تحصيل باز مانده اند؟ آنهايي كه تحقيرها را بجان خريده  و از كنار توهين ها گذشتند و ادامه تحصيل دادند، باز نتوانستند از غربال تفتيش عقايد رژيم آخوندي گذشته و وارد دانشگاه شوند. البته مدرك دانشگاهي به چه كار مي آيد، زماني كه حق استخدام نيز نباشد.”
در این نوشته ما قصد داریم مطلبی چند در مورد یونس آقایان و چگونکی حکم مغرض او را بشما یادآوری نماییم:
نام و نام خانوادگی: یونس آقایان،
نام پدر: ایوب،
تاریخ تولد: 1983
محل تولد: اوچ تپه میاندوآب (قوشاچای)،
وضیعت: متاهل،
خلاصه اتهامات وارده در پرونده یونس آقایان:
     با توجه به محتویات پرونده از مجموع اوراق و پیرو گزارش شعبه 27 دیوانعالی کشور شش اتهام در پرونده یونس آقایان مطرح است:
1.       انتشار اعلامیه های توهین آمیز
2.       انتشار عقاید ارتداد آور و کفر آمیز
3.       توهین به مقام معظم رهبری
4.       تمرّد در مقابل نیروهای انتظامی
5.       نگهداری اسلحه ناریه غیر مجاز و استفاده از آن
6.       اقدام مسلحانه علیه نظام جمهوری اسلامی ایران (محاربه)

        خلاصه  شرح حوادث و چگونگی رویدادها از زبان مهدی قاسم زاده:        
درگيري كه با حمله نيروهاي چند هزار نفري تحت فرمان مستقيم فرماندهي نيروهاي انتظامي سرتيپ قاليباف و فتواي شخص رهبر و فرمانده كل قواي حكومت ايران و با اطلاع و همكاري نيروهاي بسيجي و  همچنين عوامل اطلاعاتي زير نظر وزير اطلاعات وقت که روي هم رفته شوراي امنيت ملي كشور را تشكيل مي دهند، اقدام به ريشه كني و كشتار جمعي چند خانواده اهل حق كه نمونه اي از مظلوميت چندين ساله تمامي اهل حق ها بودند، كردند؛
در مرداد 79 "حسین محمدی" فرزند "سلطانعلی محمدی" به خدمت سربازی میرود و بعداز تقسیم به پادگان کهریزک اورميه می افتد. یک ماهی به خدمت خود ادامه داده بود که فرمانده پادگان عوض میشود و بدست ملایی بنام "ملا نوحی" می افتد. وي در سخنرانیهای خود می گوید که "شما باید سبیلهایتان را بزنید و الا من خودم میزنم." و شروع به اهانت به جماعت اهل حق می کند که متاسفانه بجز "حسین محمدی" همه اهل حقها زیر فشار روحی و از ترس، سبیلشان را میزنند. یکی از درجه داران برای خاموش کردن غائله، 2 روز مرخصی به حسین میدهد. حسین بخانه می آید و موضوع را با پدرش "سلطانعلی محمدی" در میان می گذارد.    

"آقای سلطانعلی" نيز در نامه ای خطاب به سرهنگ از عقاید اهل حق و با توجه به آیات قرآن و نهج البلاغه می نویسد و نشان مي دهد كه در دین اجباری نیست و این عقیده ماست. وقتی حسین این نامه را به سرهنگ خاطی میدهد، باخواندن محتوای داخل آن می گوید "قرآن راست می گوید ولی من با قرآن کاری ندارم و این آئین نامه رهبری هست. تو باید سیبیلهایت را بزنی." و از همان تربیون باز شروع به توهین و افتراء به جماعت اهل حق میکند و  موقعی که با جوابهای منطقی "حسین محمدی" مواجه می شود، بیشتر عصبانی شده و اعلام می دارد که "حتی خون اینها مباح است و اینها بودند که در صدر اسلام شیعه و سنی را بوجود آوردند." و به سنی های آنجا میگوید که "او را بکشید. من جوابش را میدهم. چون برای اینها قصاص وجود ندارد." و حسین نیز از یکی از افسران 24 ساعت مرخصی گرفته و به خانه می آید. پدرش سلطانعلی با شنیدن ماجرا دیگر مانع رفتن حسین به خدمت سربازی میشود. بعلت نبودن امنیت جانی، طی مراحلي، نامه های جداگانه به فرماندهي نيروي انتظامی آ. غ. می نویسد و آنها را در جريان مي گذارد.
مهدی قاسم زاده در خاطرات خود می نویسد: ما در همان ماه به وزارت کشور و کمیسیون اصل 10 مجلس نامه نوشتیم و همچنين به وزارت کشور رفتیم و با معاونت امنیتی وقت گفتگو کردیم که آخرش به ما رو کرد و گفت: "می دانم حق با شماست، ولی از دست ما کاری بر نمی آید. ما نیز به ناچار مکتوبی کاملا محترمانه به او مرقوم داشتیم که در آن به روایت ماجرا و ظلمهای دیگری که به اهل حق شده و میشود، اشاره کرده و خواستار صدور بخشنامه ای در مورد مصونیت اهل حقها از توهین و اهانت در پادگانها و کل کشور شدیم که متاسفانه با بی مهری شدید روبرو شدیم. جو منطقه کاملا برای ما عوض شده و احساس کردیم بصورت نامحسوس تحت تعقیب و کنترل شدید قرار داریم. دو ماه بعد دومین نامه را به رهبر نوشتیم و خواستار رسیدگی فوری به این مساله شدیم و نیز این بار متذکرشدیم که تا احقاق حقوق از دست رفته مان دست بر نخواهیم کشید. بعد از این نامه بود که تعقیب ها و کنترلها بصورت محسوس شد و دیدیم که نیروهای لباس شخصی دوستان ما سلطانعلی و سیفعلی را تعقیب کرده و با نشان دادن اسلحه، سعی در کشاندن آنها به جاهای خلوت می کنند که البته موفق نشدند و آنها خود را به گاوداری می رسانند. بعد از مدتی دیدیم که عرصه را وقعا برما تنگ تر کردند. در همین مواقع بود که سلطانعلی تصمیم گرفت، کتابی را که مدتی ها بر آن زحمت كشيده و نوشته بود را منتشر نمايد.[1] بخاطر همین تقریبا در دی ماه 82 به دنبال مجوز آن رفتیم، این کتاب فقط در  خصوص شناساندن اهل حق و آداب و رسوم اهل حق بود، بدون هیچگونه مسائل دیگر که منعی داشته باشد. ولی نه تنها اجازه انتشار ندادند، بلکه پیغامهایی دریافت کردیم مبنی بر اینکه شما را سالم نمی گذاریم. باید از این کشور بروید. شما از رهبر حق و حقوق می خواهید و می خواهید اهل حق را رواج دهید و کتاب چاپ کنید. در حالیکه هدفمان از چاپ کتاب شناساندن اهل حق برای جلوگیری از توهین و اهانت به اهل حق و تبلیغات سوء که بر علیه ما براه انداخته بودند. ولی عرصه بر ما تنگ تر شد، بطوریکه تهدیدها از طرف اطلاعات علنی و عملی تر گردید.
در تاريخ 83/6/31 سلطانعلی و بقیه اخطاریه از دادگاه دریافت می کنند و همگی به دادگاه می روند. در آنجا ضمن اینکه مامورین دستشان باز بود می توانستند در آنجا همه را دسته جمعی دستگیر کنند، آخر سر گفته بودند که بروید دامداری خودتان، می آییم آنجا تسویه حساب می کنیم. قاضی پرونده شعبه 7دادگاه عمومی میاندوآب (پاشاپور) به سلطانعلی گفته بود که "همین الان از من خواسته اند و حکم غارت و کشتار شما را صادر کرده ام و می خواهند بیایند مثل بهائی ها بر اموالتان آتش بزنند. زنانتان را طلاق بدهند و اموال تان را مصادره کنند و خود منهم این حکم را داده ام و در این شهر نمی مانم و میروم."
مهدی قاسم زاده در خاطرات خود می نویسد: در همین حوالی بود که به ما خبر رسید آنها در صدد حمله بزرگ هستند.دستور از بالا آمده و فتوای قتل شما را رهبر صادر کرده است. بعدها معلوم شد حتی خود رهبر دستور بمباران هوایی آنجا را صادر کرده بود. ولی بعلت لغو اين دستور از طرف فرمانده و مسئول پادگان تبریز كه بعدا بعلت عدم اجراي دستور به زندان افتاده بود، این دستور عملي نشد. ما نیز تعداد 10 قبضه کلاش را که داشتیم با تعدادی گلوله که آنهم توسط فرمانده سپاه پيرانشهر، در زمان جنگ عراق برای دفاع از خود به جهت داشتن شغل زنبورداری داده بودند، از زیر خاک بیرون آوردیم و گفتیم که همین جا می مانیم. نیروها حوالي ساعت 4 بعدازظهر به دامداری حمله کردند و شروع به تیراندازی به داخل دامداری کردند و چند تیر هم به در زدند که ما را متفرق کنند و گفتند: "بیایید بیرون و تسلیم شوید."البته اینکار برای این بودکه ما را تحریک کنند، تا داشتن اسلحه برای آنها محرز گردد و برای ما پرونده سازی تکمیل گردد و بالاخره روز بعد فرا رسید.

        روز حمله نيروهاي دولتي به ما
        مهدی قاسم زاده در خاطرات خود می نویسد:     
تاريخ 83/7/1 حوالي ظهربود. زیردرخت توت جلوي دفتر مديريت دامداری نشسته بوديم. اهالی روستا گاهگاهي سر می زدند و از روي كنجكاوي جوياي حال مي شدند: "دیروز صدای تیراندازی می آمد چه خبرشده است؟" درهمین حوالی بود که "یونس آقایان" وارد دامداری شد. سراغ عباداله قاسم زاده را گرفت. چون برای او کار مي کرد و در يك باغ نزديك دامداري نهال پيوند مي زد. يونس پیش ما نشست. گفتیم: "یونس بلندشو، برو. الان احتمال حمله وجود دارد. تو هم اينجا گیر می افتی." گفت: "اینها شش ماه است که می خواهند حمله کنند، دروغ است. تازه اینها روز روشن حمله نمی کنند، یک کمی با شما صحبت می کنم و میروم." بعد دنبال عباداله به آنطرف دامداری رفت. در این موقع بود که بهروز و وحید که در بالای دو طبقه نهار می خوردند، فرياد زدند: "آمدند! آمدند! همه جا را گرفتند." بله بالاخره آمدند و قبل از هر چیزی دامداری را فورا محاصره و از هرطرف شروع به تیراندازی به دامداری کردند. تا آمدیم بجنبیم، دیدیم در محاصره هستیم. وقتی همه جمع شدیم جلوی دفتر مديريت، من هنوز داشتم داخل دفتر غذا می خوردم. یک دفعه یک گلوله آرپی چی به دو طبقه اصابت کرد و یکی دیگر به منبع آب. سلطانعلی گفت: "مهدی بیا بیرون، محاصره شدیم." وقتی آمدم بیرون، دیدم یونس هم داخل دامداری مانده. گفتم: "چرا نرفتی؟" گفت: "از پشت دامداری می خواستم برم، ولی همه جا محاصره شده و تیراندازی می کنند." گفتم: "تو را هم همراه ما الان می زنند." در را باز کردیم در جاده یک نفر فیلمبردار با پنج شش نفرسرباز دیدیم. سیفعلی داد زد: "فرارکنید والا کشته خواهید شد." آنها هم بطرف روستا فرار کردند و منهم پشت سر آنها خارج شدم و دیگر چیزی نفهمیدم. یکدفعه دیدم زمین خوردم. فکر کردم پام پیچ خورده. خواستم بلند شوم، پایم پیچ خورد، رفت. آنطرف نگاه کردم دیدم از قسمت ران پای راستم مورد اصابت گلوله قرارگرفته، بخاطر همین سیفعلی سلطانعلی و فریدون و حسین بطرف جاده رفته و بسوی نیروهای وحشی آتش گشودند. دیگر پایم را نمي توانستم حرکت دهم. کلا از هم جدا و آویزان شده بود. بالاخره چند دقیقه ای من یادم نمی آید چه شد. فکر میکنم که سلطانعلی مرا به داخل آورد. ولی می گویند که بهروز و عباداله تو را به داخل آوردند. بعدا من گفته ام                                                                                                                                                                                                                                                          به موبایل زیباسرشت فرمانده منطقه زنگ بزنید و بگوييد "من زخمی شده ام. مرا به بیمارستان ببرند." زهی خیال باطل. فکر می کردم آنها انسانند، بعد از اینکه مرا روی تخت داخل دفتر گذاشتند، خودشان هم رفتند پشت تابلو نشستند. بهروز هم پای مرا بست و برایم آب آورد. ولی من خیلی بی تابی میکردم و بعدا گفتم: "مرا بگذارید و بروید. آنها مرا به بیمارستان می برند." ناگفته نماند در عرض نیم ساعت آنجا را تبدیل به جهنم؛ جهنم که چه عرض کنم جهنم را ندیدم ولی اینجا را دیدم. همه جا را به خمپاره و آرپی چی بسته بودند و از دیوارهای دامداری بالا می آمدند .
         لازم به ذکر است كه در كنار گاوداري ما، يعني در گاوداری نصرت، نصرت با کارگرهایش کارمی کرد که کارگرهایش بعدا زير شکنجه نیروی انتظامی و نيروي بسیجی به سلول برده شدند. یکی از مامورین نصرت را می زد که دیگری به او گفت كه او نصرت است. او را نزند. به همدیگرفحش میدادند. به ساعت نگاه کردم. موقعي كه حمله شروع شد ساعت 2.30 بعد از ظهر بود. وقتی من زخمی شدم، ساعت 2.40 بعد از ظهر شده بود و ساعت 4 بعد از ظهر بود كه دوباره خمپاره و آرپی چی 7 و توپ 106 م.م. شدت گرفت. البته صدای مسلسل و ژ-3 و کلاشینکف و نارنجک بجاي خود بماند. البته منهم بعضی مواقع از هوش میرفتم و گاهی با صدای خمپاره از خواب بیدارمیشدم. بالاخره ساعت 5.50 بعد از ظهر، نیروها وارد گاوداری شدند.

شرح وقايا  از زبان "یونس آقایان":
"یونس آقایان" شرح وقايا را چنين توصيف مي كند:‌
 "وقتی همه جا را محاصره كردند چند تا گلوله اشک آور شلیک کردند و امانمان را بريدند. سلطانعلی گفت: "این لاشخور ها می خواهند ما را زنده دستگیر کنند.  بنابراین باید از دامداری خارج بشویم." بنابراين از ضلع غربی دامداری خواستیم فرار كنيم. اول عباداله از دیوار بالارفت که ماموران تیراندازی کردند. ولي از شانس او تيرها به درختان اصابت کردند. بقیه هم از دیوار بالارفتیم و دیدیم تیراندازی قطع شد. رفتیم به باغ سیفعلی، کنار رودخانه جغاتی منتظر ماندیم. خواستند مرا از گروه جدا كنند. نمي خواستند مرا بيشتر درگير اين مسائل نمايند. ولي من با همه اصرار آنها، از جداشدن از آنها خودداری کردم و پیش آنها ماندم. فریدون اصرار می کرد که به روستا برویم. شبها آتش سوختن گاوداري را مشاهده می کردیم. یک روز سلطانعلی می گفت که "آنها به ما پیغام فرستادند که از ایران خارج شوید و هر چقدر پول هم می خواهید می دهیم. ولی ما قبول نكرديم. چرا كه اینجا وطن ماست، خانه و كاشانه ما اينجاست. در ثاني اگر ما از اينجا برویم، هرچه پشت سرمان بگویند، می چسبد. ما اینجا را ترک نمی کنیم. ما به دامداری خودمان برمی گردیم."
و بالاخره صبح روز 83/7/7 به دامداری برگشتیم. در بین راه باز هم هر چه اصرار کردند که از آنها جداشوم، قبول نكردم و مصمم به ماندن شدم. چون من خواسته ناخواسته و بطور ناگهانی وارد ماجرا شده بودم. هر چه می گفتند برگرد، من مخالفت می کردم، چون از جدا شدن هم می ترسیدم.
همه جا پر از ماموران انتظامي و لباس شخصي بود. بالاخره به گاوداری رسیدیم و صبح زود از قسمت شمالی يعني درب اصلي  وارد محوطه گاوداری شدیم. سلطانعلی یک رگبار به هوا شلیک کرد و به نیروهای داخل ويلا گفت: زودتر گاوداری ما را تخلیه کنید و چون ارتفاع سالن دامداري كم بود، به بالای سالن دامداری رفت و مستقیما روبروی ویلاي دو طبقه اي قرار گرفت و گفت: ما با شما مشکلی نداریم. به خامنه ای نامه نوشتیم و حقمان را خواستیم و شما این روز را بر سرما آورده اید و خانه ما را ویران کرده اید. الان دیگر چه می خواهید ما به هیچ عنوان اینجارا ترک نمی کنیم. بعد حسین و فریدون پشت سر او به بالا رفتند و بقیه نیز پشت سر آنها. ولی نیروهای لاشخور در کمال نامردی شروع به آتش گشودند و یکدفعه دیدیم که به همه جای دامداری خصوصا دامداری نصرت شروع به آتش کردند و آنجا را به جهنم تبدیل کردند. متاسفانه سلطانعلی و فریدون و حسین را ناجوانمردانه مورد اصابت گلوله قراردادند و بقیه که پشت بام بودند و نزدیک به لبه بودند، خود را بطرف پایین پرتاب کردند. درست است که می گویند سلطانعلی هم شهیدشده، ولی من مطمئنم که از ناحیه پا مورد اصابت قرار گرفت و زخمی شد. ولی بعدا چه برسرش آمد، دیگر نمیدانم. سیفعلی و بقیه شروع به آتش متقابل کردند و وقتی آتش از همه طرف سنگین شد، دیگر ما همدیگر را گم کردیم و من از طرف پشت دامداری خارج شدم و خودرا به باغهای روستای مجاور اوج تپه قلعه رساندم و اسلحه را در یک آلونک مخفی کرده و خودم را به شهر رساندم. چند روزی اینطرف و آن طرف می رفتم. بعد خودم را به تهران رساندم. در آنجا توسط یکی از فامیلهای پدرم که به باغ آقا در مهرآباد رفته بود و به ایشان اطلاع داده بود، خبر يافتم که حضرت آقا فرموده اند: برود و خود را به قانون معرفی کند. بعد از آن به میاندواب برگشته منتظر ماندم. در اين حين شنیدم که پدرم را به اطلاعات برده اند و گفته اند اگر یونس را پیدا کرده و تحویل ندهی، تو را به سلول و زندان خواهیم برد. همچنين ریش سفیدان و فامیل را نيز يه اطلاعات احضار و هشدار داده بودند که در صورت تحویل یونس، ما هم قول می دهیم به او تخفیف مجازات دهيم. چون ما می دانیم که یونس بطور ناگهانی درگیر این مساله شده است.
بنابراین من همراه پدرم و جمعی از ریش سفیدان در تاریخ 83/7/17 خود را به اطلاعات معرفی کردم. ابتدا منکر همه چیز شدم. ولی چون بعدا بشدت مورد شکنجه و تهدید و ارعاب قرار گرفتم و از آنجائیکه قسم می خوردند و می گفتند که با تو کاری نداریم و می دانیم که تو نقشی نداری، فقط باید اسلحه ات را تحویل بدهی بخاطر همین من بهمراه آنها به میاندواب رفته و جایش را به آنها نشان دادم. ولی فقط سینه خشاب را پیداکردند و بعدا دوباره مرا به سلول اطلاعات عودت دادند.
توي اين همه وقايع و حوادث، چیزی که یادم نمیرود، برخورد این نگهبان سلول است که به ظرفهای ما دست هم نمی زد. می گفت: شما نباید به چیزی دست بزنید. فقط ظرف خودتان را بگیرید تا من غذا بریزم. یک روز مرا از سلول بیرون آورد و گفت: این سیب زمینی ها رابشور. در حين نشستن از من پرسید: عقیده شما چیست؟ گفتم: ما اهل حق هستیم. فورا جا خورد و گفت: دست به هیچ چیز نزن. و فورا جاهایی را که من دست زده بودم کاملا شست و گفت: دست به هیچ چیز نزن. شما کثیف هستید و بعد مرا به سلول عودت داد."

نکته ای را باید خاطرنشان کنم، اينست که اطلاعات خصوصا عبدی بصورت محسوس و نامحسوس، از طریق پدر یونس آقایان (ايوب آقايان) در ملاقاتها و تماسهای تلفنی، یونس را تحت ارعاب و اغفال قراردادند که رفته رفته آنرا احساس می کردیم. تا اینکه ایوب آقایان پدر یونس به بهانه تصادف غیر عمدی بمدت یک هفته به زندان آمد و طی تماسهای خود با یونس از نزدیک پیغام عبدی را مخفیانه به یونس رساند. مبنی بر اینکه اگر عقیده خود را انکار کند حتما اعدام او را خواهیم شکست. و باز پدرش درهنگام اقامتش در زندان از ما خواست همان بازجوئی هایی که در اطلاعات در مورد یونس داده ایم را دوباره بصورت مکتوب نوشته و امضاء نمايیم. ما نیز صورت جلسه ای را که ایوب پدر يونس مرقوم داشته بود را خوانده و امضا کردیم. مبنی بر اینکه یونس هيچ گونه اطلاعي در پخش اعلامیه و درگیری و مخالفت با رژیم ندارد و کارگری بوده که برای دریافت حقوق خود به گاوداری آمده بود كه اينرا نيز بارها و بارها ما در بازجويي هاي خود تاكيد اكيد داشتيم. بعد از رفتن پدر يونس از زندان، به سفارش شخص عبدی و تحت ارعابها و اغفالهای يونس از ما جدا شد و هنوز بعد از گذشت 18 ماه، علاوه بر اینکه حکمش را نشکسته اند بلکه وی را به یک مرد معتاد مبدل کرده اند .
در مورخه 83/11/10 حکم 5 سال حبس و سپس اعدام، به اتهام قیام مسلحانه علیه نظام و نگهداری اسلحه و مهمات به یونس آفایان و مهدی قاسمزاده ابلاغ می گردد. متن حكم و راي دادگاه در وقت فوق العاده از سوی عباسزاده قاضي شعبه دوم دادگاه انقلاب اسلامي مهاباد صادر شد كه بشرح ذیل می باشد:

رای دادگاه
         در خصوص اتهام 1- سلطانعلی محمدی فرزند بیگ محمد 2- فریدون محمدی فرزند بیگ محمد 3- حسین محمدی فرزند سلطانعلی 4- سیفعلی شیری فرزند محرم 5- مهدی قاسم زاده فرزند قباد با وکالت تسخیری آقای بیرامی 6- یونس آقایان فرزند ایوب به وکالت تسخیری خانم مهناز مختاری 7- فریبرز محمدی فرزند سلطانعلی 8- وحید شیری فرزند سیف علی 9- عبادالله قاسم زاده فرزند قباد 10- بهروز قاسم زاده فرزند قباد و متهمان دیگر که تحقیقات در خصوص آنان ادامه دارد. همگی اهل و ساکن روستای اوچ تپه کرد میاندوآب دایر بر قیام مسلحانه علیه نظام مقدس اسلامی با توجه به گزارش اداره اطلاعات میاندوآب و نیروی انتظامی میاندوآب مبنی بر اینکه به دنبال انتشار اعلامیه و پخش آن از سوی متهمان علیه در برج 12 سال 1382 علیه نظام و علیه رهبر معظم انقلاب و سپس عدم تمکین در مقابل دستور احضار و جلب صادره در خصوص متهمان در فروردین سال 1382 که طی گزارش مامورین نیروی انتظامی بصورت مسلح و در محل گاوداری حضور داشته اند که نهایتا پس از انجام کار اطلاعاتی متهمان احضار و به دادگاه انقلاب معرفی شده و تحقیقات در خصوص آنان از طریق اداره کل اطلاعات استان آذربایجان غربی و نیروی انتظامی میاندوآب شروع می شود که سلاح های متهمان کشف می شود. در خصوص اتهام انتسابی حکم مقتضی صادر می شود. متهمان پس از آزادی به قید وثیقه مجددا اقدام به نصب تابلوهای کفر آمیز به سر درب منزل و گاوداری خویش می نمایند که پرونده امر در دادگاه عمومی میاندوآب مطرح می شود. در اجرای حکم دستور مقام قضایی بر چیدن تابلوها، نیروی انتظامی در مورخه 31/6/83 به محل گاوداری متهم ردیف اول مراجعه می نمایند که با مقاومت مسلحانه متهمان روبرو می شود. در تاریخ 1/7/83 مجددا نیروی انتظامی به محل گاوداری ها جهت اجرای دستور مقام قضایی عزیمت می کند که از نقاط و محیط اطراف گاوداریهای موجود مورد هجوم ناگهانی و مسلحانه افراد حاضر در محل گاوداری قرار می گیرند که منجر به شهادت فرمانده نیروی انتظامی منطقه انتظامی سرهنگ زیبا سرشت و سروان عباسی و مجروحیت هفت نفر دیگر از پرسنل نیروی انتظامی می شود و از افراد مهاجم نیز متهم مهدی قاسم زاده در حالیکه سلاح کلاشینکف در دست وی بود، به شدت زخمی شده بوده است، به جا مانده و بقیه متواری می شوند. نیروی انتظامی در پاکسازی محل چندین قبضه سلاح و مهمات کشف می کنند و مقادیر زیادی مهمات نیز بر اثر اصابت آر پی جی و نارنجک منفجر می شود که طبق گزارش مامورین نیروی انتظامی تا ساعاتی از شب انفجار مهمات در گاوداری موجود مشاهده می شده است. پس از تصرف محل گاوداری از سوی نیروی انتظامی افراد متواری جهت باز پس گیری گاوداریها در مورخه 7/7/83 مجددا به محل گاوداری مسلحانه حمله ور می شوند که منجر به شهادت یک نفر دیگر از ماموران نیروی انتظامی میاندوآب و زخمی شدن ده نفر دیگر می شود که در تبادل آتش سه نفر از مهاجمان به هلاکت رسیده و بقیه متواری می شوند. پس از درگیری مورخه 7/7/83 اداره اطلاعات میاندوآب با انجام کار اطلاعاتی متهم یونس آقایان را تسلیم دادگاه می نماید که تحقیقات در خصوص وی و گروه افراطی محمدی شروع می شود متهم در بدو تحقیقات سعی در کذب گویی و انکار حقایق می نماید که با ارائه مستندات قانونی نامبرده نهایتا به بیان واقعیات اقدام می نماید و نقش خویش را در درگیری مورخه 7/7/83  و 1/7/83 دقیقا بیان می نماید که مسلح به سلاح کلاش و حمایل خشاب بوده است و اقدام به تیر اندازی نموده است.بعد از متواری شدن به همراه سایر متهمان در باغ سیف علی شیری مخفی شده بودند در مورخه 7/7/83 مجددا به محل گاوداری حمله می نماید و در درگیری مورخه 7/7/83 بصورت مسلحانه حضور داشته و اقدام به تیر اندازی با سلاح کلاش می نماید در ادامه تحقیقات با توجه به اینکه نامبرده بعد از متواری شدن از محل درگیری با توجه به رسیدن یگان امداد نیروی انتظامی سلاح خود را حب ادعای خویش در محل آلاچیق موجود در باغ های اطراف مخفی می نماید ماموران اداره اطلاعات استان به محل مزرعه مراجعت می نمایند که فقط حمایل خشاب وی در آنجا کشف می شود. نهایتا پس از تکمیل تحقیقات در خصوص متهمان مهدی قاسم زاده فرزند قباد و یونس آقایان فرزند ایوب نامبردگان در مورخه 6/10/83 به این دادگاه معرفی می شوند این دادگاه با توجه به تایید صلاحیت این دادگاه از سوی دیوانعالی کشور و حق دادنامه به شماره 1/9508 مورخه 2/8/83 و انتخاب وکیل تسخیری و تشکیل جلسه رسیدگی به اتهامات آنان تشریح نحوه درگیری و مسلح شدن هر یک از دو متهم فوق و نحوه زخمی شدن متهم مهدی قاسم زاده و نقش وی در انتشار و توزیع اعلامیه علیه نظام و رهبر معظم انقلاب و تایید اظهارات هر یک از متهمان در اداره کل اطلاعات استان و تشریح نحوه در گیری یونس آقایان با ماموران در مورخه 1/7/83 و 7/7/83 اتهامات انتسابی به متهمان درخصوص حمل غیر مجاز سلاح جنگی و قیام مسلحانه علیه نظام محرز بوده علیهذا مستندا به ماده 2 قانون تشدید مجازات اسلامی، قاچاق سلاح و مهمات و مواد 180 و 190قانون مجازات اسلامی حکم بر محکومیت هر یک از متهمان مهدی قاسم زاده و یونس آقایان به تحمل 5 سال حبس در خصوص حمل سلاح جنگی و ضبط سلاح و مهمات مکشوفه به نفع دولت و حکم بر محکومیت اعدام در خصوص قیام مسلحانه علیه حکومت اسلامی صادر و اعلام می دارد، حکم اعدام متهمان اخیر در محل درگیری اجرا خواهد شد. و در خصوص اتهام متهم ردیف 1 و 2 و 3 و 4 و 8 و 10 به لحاظ کشته شدن آنان در درگیری مستندا به بند 1 ماده 6 قانون آیین دادرسی کیفری قرار توقیف تعقیب صادر می شود. رای صادره حضوری و ظرف 20 روز پس از ابلاغ قابل تجدید نظر در دیوانعالی کشور می باشد. در خصوص اتهام فریبرز محمدی ف سلطانعلی نظر به اینکه نامبرده هنگام ارتکاب جرم کمتر از 18 سال سن داشته است. لذا مستندا به ماده و تبصره ماده 220 قانون آ.د.ک و رای وحدت رویه 651 سال 79 هیئت عمومی دیوانعالی کشور و قرار عدم صلاحیت به اعتبار محاکم عمومی میاندوآب با توجه به عدم تشکیل دادگاه اطفال در آن شهرستان صادر و اعلام می گردد. پرونده در خصوص سایر متهمان مفتوح می باشد/.
دادنامه شماره 1427 مورخه 22/10/83
دادرس شعبه دوم دادگاه انقلاب:عباس زاده

لازم به ذکر است در تاریخ 84/4/25 حکم اعدام تایید شده از دیوانعالي كشور را به یونس آقایان و مهدی قاسم زاده ابلاغ می گردد. متن اين حكم بشرح ذيل مي باشد:

رای دیوانعالی کشور برای مهدی قاسم زاده و یونس آقایان

دیوانعالی کشور
دادنامه
«بسمه تعالی»                                             
تاریخ رسیدگی: 21/1/84
تجدید نظر خواه: مهدی قاسم زاده و یونس آقایان و وکیل آقای آقایان
تجدید نظر خوانده: دادنامه
تجدید نظر خواسته:دادنامه شماره 1427 مورخه 22/10/83 صادره از شعبه دوم دادگاه انقلاب اسلامی مهاباد 
تاریخ ابلاغ دادنامه به تجدید نظر خواه 1/11/83 تاریخ وصول دادخواست تجدید نظر 15/11/83
مرجع رسیدگی: شعبه 27 دیوانعالی کشور
هیات شعبه آقایان: محمدرضا بروجردی (رئیس) - سید حسین جعفری و    مالک اژدر شریفی (مستشاران)

«خلاصه جریان پرونده»
متهمین 1- سلطانعلی محمدی 2- فریدون محمدی فرزندان بیگ محمد 3- حسین محمدی فرزند سلطانعلی 4-سیف علی شیری فرزند محرم 5- مهدی قاسم زاده فرزند قباد متولد 1360 6- یونس آقایان فرزند ایوب 7- فریبرز محمدی فرزند سلطانعلی متولد 1368 8- وحید شیری فرزند سیف علی 9- عبادالله قاسم زاده فرزند قباد 10- بهروز قاسم زاده فرزند قباد و دیگرمتهمان همگی ازفرقه اهل حق به اتهام قیام مسلحانه علیه نظام مقدس جمهوری اسلامی و درگیری مسلحانه منجر به شهادت و زخمی شدن تعدادی از نیروهای انتظامی تحت پیگرد قانونی قرار گرفته اند. به توضیح اینکه چند نفر از فرقه اهل حق تیره آتش بیگی در روستای اوچ تپه کرد شهرستان میاندوآب از سال 1382 اقدام به ترویج افکار انحرافی و با انتشار اعلامیه ای تحت عنوان فدائیان پنج تن و پخش گسترده آن در سطح منطقه میاندوآب،ضمن توهین به نظام مقدس جمهوری اسلامی و شخص امام خمینی قده و مقام معظم رهبری مدظله العالی مردم را به قیام علیه نظام دعوت نموده و تابلوی موهنی را بر سر گاوداری خود (محمدی ها) نصب نموده و با این مضمون (علی آقا نظام هو الله است و غیره باطل،یک تن پنج تن و پنج تن یک تن می باشند) به نحوی که جامعه اهل حق آن منطقه و مناطق دیگر همجوار به حرکت آنها اعتراض و با آنها درگیر و طی طوماری نارضایتی خود را از افکار انحرافی آن اشخاص اعلام داشته و خواستار برخورد با آنها شده اند و لیکن متهمین یاد شده در اطلاعیه بعدی خود ضمن اهانت به تهیه کنندگان طومارها آنان را وابسته به نظام معرفی نموده اند. سرانجام متهمین در تاریخ 6/1/83 با اقدام مسلحانه راه را بر یکی از مخالفین خود به نام رضا جنگی بسته و او را شدیدا مورد ضرب و جرح قرار داده و برای ایجاد رعب و وحشت اقدام به شلیک و تیراندازی می نمایند..
در پی شکایت رضا جنگی متهمین احضار می شوند و لیکن آنها بدواً ضمن امتناع از حضور اعلام می دارند که جمهوری اسلامی را قبول ندارند النهایه پس از رایزنی های معموله 4 نفر از متهمین (1- سلطانعلی محمدی 2- سیفعلی شیری 3- سهندعلی محمدی 4- فریدون محمدی) خود را تسلیم و معرفی که بازداشت می شوند که پس از بازجویی و تحقیقات متهمین با وثیقه آزاد می گردند و بر خلاف تعهد سپرده در مراسم استقبال از آنها در حالیکه عکس بزرگی از قطب خود حمل می کردند با شعار (علی علی خدای ماست شهادت افتخار ماست) موجب تحریک احساسات مردم منطقه شده اند و همچنین بعدا اقدام به انتشار اطلاعیه کفر آمیز و نصب تابلوهای موهن به ویژه به مقام شامخ حضرت ولی عصر امام زمان (عج) نموده که شورای تامین شهرستان تشکیل و تصمیماتی مبنی بر تمکین به قانون و برچیده شدن تابلوهای موهن تصویب و با احضار متهمین به آنها ابلاغ می گردد ولی آنها با بی اعتنایی به قانون و مجریان آن محل را ترک می کنند لذا در تاریخ 31/6/83 نیروهای ناجا جهت اجرای مصوبات شورای تامین مبنی بر برچیدن تابلوها به منطقه اعزام ولی قبل از هرگونه اقدامی مورد هجوم مسلحانه قرار می گیرند که فرمانده منطقه و یکی دیگر از افسران ناجا شهید و هفت نفر دیگر مجروح و افراطیون با به جا گذاشتن یک نفر زخمی متواری می شوند تا اینکه در تاریخ 7/7/83 تعداد 10 نفر از افراطیون متواری مسلحانه جهت باز پس گیری گاوداری به مامورین حمله کرده که در این حمله نیز یک نفر از مامورین ناجا شهید و 10 نفر دیگر زخمی می گردند و افراطیون هم با بجا گذاشتن 3 کشته محل را ترک و متواری می شوند و بالاخره با دستگیری برخی از فراریان ابتدا در شعبه سوم دادگاه اسلامی ارومیه به عنوان نیابت قضایی پس از انجام تحقیقات مقدماتی قرار بازداشت یکی از آنان صادر می گردد و اعتراض به قرار مذکور نیز از سوی شعبه 4 دادگاه تجدید نظر استان آ.غ رد می شود.پس از تایید صلاحیت محلی (مهاباد) از سوی دیوانعالی کشور شعبه دوم دادگاه انقلاب اسلامی مهاباد به پرونده رسیدگی و در نهایت با اعلام ختم رسیدگی به شرح دادنامه شماره 1427-22/10/83 مبادرت به صدور رای می نماید و اجمالا در خصوص متهمان ردیفهای پنجم و ششم (مهدی قاسم زاده و یونس آقایان)بزهکاری آنان را محرز توصیف و با استناد به ماده 2 قانون تشدید مجازات قاچاق اسلحه و مهمات و مواد 186 و 190 قانون مجازات اسلامی هر یک از آنان را به تحمل 5 سال حبس بابت حمل سلاح جنگی (غیر مجاز) و ضبط آنها به نفع دولت و نیز به جرم قیام مسلحانه علیه نظام اسلامی به اعدام محکوم نموده و در خصوص متهمان ردیفهای 1 و 2 و 3 و 4 و 8 و 10 به لحاظ کشته شدن آنها در درگیری مستندا به بند 1 ماده 6 ق.آ.د.ک قرار موقوفی تعقیب صادر و در خصوص متهم ردیف 7 (فریبرز محمدی) به لحاظ اینکه وی در زمان ارتکاب جرم کمتر از 18 سال سن داشته است، قرار عدم صلاحیت به اعتبار محاکم عمومی میاندوآب (با توجه به عدم تشکیل دادگاه ویژه اطفال در آن شهرستان) صادر و اعلام نموده است از دادنامه صادره دو نفر محکومین و وکیل تسخیری احد از آنان به اعدام اعتراض و تجدید نظر خواهی کرده اند که پرونده به دیوان عالی کشور ارسال و به این شعبه ارجاع گردیده است./
هیات شعبه در تاریخ بالا تشکیل گردید پس از قرائت گزارش آقای محمدرضا بروجردی عضو ممیز و اوراق پرونده مشاوره نموده با اکثریت آراء چنین رای می دهند:
«بسمه تعالی»
با توجه به محتویات پرونده و مندرجات لوایح تقدیمی محکومان و وکیل تسخیری یکی از آنان دلیل موجهی که موجب نقض دادنامه تجدید نظر خواسته باشد ارائه نگردیده است و بزه انتسابی از طریق علم قاضی احراز شده که زمینه متعارف با توجه به مندرجات اوراق پرونده برای حصول آن وجود دارد و لذا ضمن رد اعتراض تجدید نظر خواهان دادنامه تجدید نظر خواسته ابرام و پرونده در اجرای شق الف ماده 265 ق.آ.د.ک به دادگاه صادر کننده رای اعاده می گردد./ح


دلایل مغرض بودن و باطل بودن حکم اعدام برای یونس آقایان و مهدی قاسم زاده:
طبق متن حكم دادگاه كه از سوی عباسزاده قاضي شعبه دوم دادگاه انقلاب اسلامي مهاباد، كه در مورخه 83/11/10 در مورد مهدي قاسم زاده و يونس آقايان صادر گرديده و در بالا نیز ذکر شده است،
1.      حکم دادگاه و قاضییان مغرض این حکم فقط بر اساس شواهد و گزارشات اداره اطلاعات میاندوآب و نیروی انتظامی میاندوآب صورت گرفته شده و به اعترافات متهمان و گزارشات عینی مردم روستا و حقایقی که در پشت پرده است ، اصلا توجه نشده است.
2.      همچنین اگر بدقت وقایع را بررسی نماییم، طبق حکم در موقع پخش اعلامیه ها فقط نام 5 تن از متهمان این حکم نوشته شده که انها هم از 15 آپريل 2004 الی 23 ماي 2004 (روز 83/3/3) نیز دز زندان بودند و در این روز این پنج تن با قرار وثیقه از زندان ازاد شدند. حتي رهبر دینی این 5 تن (رهبر دینی آتش بیگی ها: آقا نظام مشعشعی)نیز با توجه به  فشارات وارده رژیم طی فتوایی در مورد اعلامیه ها فرموده بود: "آن پنج نفر خود را معرفی نمایند." اسامی آن پنج تن نیز بشرح زیر می باشد: سلطانعلي ، سهند علي، فريدون، سيفعلي و حسين محمدي. و همانطوریکه می بینید نام یونس آقایان و مهدی قاسم زاده در بین این پنج نفر دیده نمی شود. اصلا یونس آقایان در روز حمله رژیم ناخواسته در گیر این حوادث شده و صرف برای دیدن دوستان خود و گرفتن حقوق خود در آنجا حضور داشته است.
لازم بذکر است که در زوز حمله مامورین 3000 نفری رژیم به روستا، صبح آن روز همه متهمان این پرونده در دادگاه و در دست رژیم بودند. در آنجا ضمن اینکه مامورین می توانستند همه انها را دسته جمعی دستگیر نمایند، قاضی پرونده شعبه 7دادگاه عمومی میاندوآب (پاشاپور) به سلطانعلی گفته بود که "همین الان از من خواسته اند و حکم غارت و کشتار شما را صادر کرده ام و می خواهند بیایند مثل بهائی ها بر اموالتان آتش بزنند. زنانتان را طلاق بدهند و اموال تان را مصادره کنند و خود منهم این حکم را داده ام و در این شهر نمی مانم و میروم."در روز حمله رژیم از سلاحهای سنگینی چون خمپاره انداز و آرپی جی و ...  استفاده می کند. و در آن روز مهدی قاسم زاده نیز دست به سلاح نزده بود ولی او را نیز بعنوان محارب و بجرم اقدام مسلحانه علیه نظام جمهوری اسلامی ایران (محاربه) اعدام نمودند که لازم است متن نامه و گواهی چهار نفر از متهمان این پرونده از  جمله یونس آقایان دال بر بی گناهی مهدی قاسم زاده آورده شود.
در روز شنبه 10/1/87 این عزیزان مشورت گروهي با يكديگر انجام داده و تصميم به اعتصاب غذا می گیرند. لذا این عزیزان در يك ملاقات حضوري با خانواده خود نامه ای را به بيرون انتقال داده و اعلام می دارند که از تاريخ 11/1/87 يعني روز يكشنبه اعتصاب غذای خود را شروع خواهند کرد. البته موضوعی که در این خصوص قابل دقت می باشد، اهمیت ندادن رهبر دینی این عزیزان (آقا نظام مشعشعی رهبر دینی اهل حقهای آتش بیگی) درخصوص هستی این عزیزان می باشد. بعد از حوادث ننگ بار  1/1/83 و کشته شدن عده ای از این عزیزان و دستگیری و شکنجه بخش دیگری از آنان، آقا نظام مشعشعی هیچ فتوا و یا کمک مادی و معنوی در حق این عزیزان و خانواده های شریفشان انجام ندادند و متاسفانه پیروان ایشان نیز به تبعیت از  ایشان در این خصوص خیلی کوتاهی نمودند و حتی نام این عزیزان از ایشان در جمع خانه های خود نبردند و باز متاسفانه رژیم جمهوری اسلامی ایران برای پایان دادن به اعتصابات 23  روزه و ... این عزیزان از وجود آقا نظام مشعشعی بعنوان ماشه ای استفاه می نماید و از ایشان به نفع خود فتوی می گیرند:
"من دستور می ذهم، اگر مسئولین خصوصا آقای دادستان قول می دهند به خواسته هایتان رسیدگی بکنند، شما هم اعتصاب خود را بشکنید. اگر آنها هم عمل نکنند شما ضرر نخواهید کرد."!!!!



[1]  نام كتاب فوق فلسفه اهل حق مي باشد كه بعدا در دسترس شما عزيزان خواهد رسيد.

Unjust Verditcs for YOUNES AGHAIAN from the QIZILBASHS of Miandoab (Qosha Chay)


 Unjust Verditcs for YOUNES AGHAIAN from the QIZILBASHS of Miandoab (Qosha Chay)

By: Araz ATA- Bektash TEKİN

According to the news in Herana internet site Mr. Younes Aghaian (30 years old), the prisoner of belief and the follower of Qizilbashs and residence of Ouch Tepeh village near Minaboard (Qosha Chay) who is imprisoned since he was 22, has been sentenced to hanging. Today finally, he could get in touch with his family. According to the reporters of the mentioned site, the news agency of human rights activists in Iran, this prisoner who is kept in Urmia prison since 8 years ago, has been transferred to Intelligent Department of Mahabad since 21 June. Some of prisoners have declared his death, however after three days he has got in touch with his family. After referring to Urima prison, his family is informed of his transference to Intelligent Department of Mahabad. It worth to mention that other three prisoners, Sahandali Mohammadi, Bakhshali Mohammadi and Ebadollah Ghasemzadeh, have been sentenced to thirteen years of prison in revision court and exile in Yazd prison and Mehdi Ghasemzadeh was hanged in March 2009.
In his dowry, Mehdi writes,
“When a Qizilbash born in Iran, offence faces him everywhere. Offence is the twin brother of being a Qizilbashs. How many Qizilbash children are prevented from education because of offences? Those who tolerated the humiliations or ignored them and could study, after graduation could not enter the universities because of Molla regime’s inquisition. When some could enter universities after many filtrations, they never employed in any organization.”
In the present piece we attempts to mention some points about Younes Aghaian and unfair verdict for him:
Name and surename: Younes Aghaian
Father’s name: Ayyub
Date of birth: 1983
Place of birth: Ouch Tepeh in Miandoab (Qosh Chay)
Marital status: Married.

A summary of accusations in Younes Aghaian’s case:
Considering the contents of the case and following the report of branch 27 of state high council the counts of the six prisoners are as follows:
1.       Publication of offending declarations.
2.       Publishing paganism and heterodox beliefs.
3.       Offending the leader of country.
4.       Disobeying the police.
5.       Keeping and using unpermitted guns.
6.       Taking armed measures against Islamic regime.

A summary of the events as written by Mehdi Ghasemzadeh:
The day of the attack
It was 22 September 2004, the residents of the village used to come to us to have greeting. Younse Aghaian came to farm and asked for Ebadollah Ghasemzadeh, since Younes worked for him. We told him “Younes go, they might attack us. You would be trapped here.” He told, “They want to attack us, it is more than six month, it is a lie. They never attack daytime. I want to speak to you then I would go”. Suddenly Behrouz and Vahid that were eating their lunch upstairs shouted, “they’re coming, they got everywhere”. Yes finally they came, surrounded the farm, and started to shot. We had been surrounded. When everybody came before management room, I was eating lunch; suddenly a RPG bullet hit the second floor. Soltanali told me, “Mehdi come out we’re surrounded”. When I was out, I saw that Younes is inside the farm. We opened the door; there was one camera operator with five or six soldier. Seifali shouted, “Retreat, or you’ll be killed.” They escaped towards village and I followed them. I could not feel anything and I fell down. I thought I twisted my ankle. I tried to stand up, I twisted my ankle again. I looked the other way but there was bullet in my thigh. Seifali, Soltanali, Fereidoun and Hossein ran towards the road and shot them. When they put me on the bed in the office, Behrouz bandaged my leg but I could not bear it, then I told, “let me be here they’d take me to hospital”. They changed there to a hell in half hour. I saw the hell here. They shot everywhere by RPG and mortar bombs. They came up the farm walls.
When a little calmness came, I could hear their voice from neighbor farm. Nosrat’s farm was besides our farm, he worked with his workers, but they were taken to cells under the torture of police, militias and intelligent forces. One of them was hitting Nosrat, suddenly his friend said that “this is Nosrat, don’t beat him. However, they started to swear. I looked the watch. When they came it was 2.30, when I was hit it was 2.40 p.m and at 4 p.m they started to shot us by mortar bombs, RPG and cannon 106 MM. But the voices of machine guns, J3 and Kalashnikov and hand grenades continued. Sometimes I lost my consciousness and was awakened by voice of mortars. Finally at 5.50 they entered inside the farm.

The story of Younes Aghaian:
Younes tells the story as he saw:
When the surrounded everywhere and you were wounded, they shot some tear gas. Soltanali said, “they want to arrest us alive, we must get off the farm, first Ebadollah wanted to escape from top of the wall but they shot, we climbed the wall and they stopped shooting. We went to Seifali’s farm and waited there. We heard shooting. Because everywhere was full of militias, your brother separated me, they did not want to involve me more. However, I insisted to stay. Fereidoun insisted us to go to village and do not allow them to bring down the sanctity board of the farm. However, Seifali and Soltanali opposed and told that if we go near village they would shot people. We must wait. We watched until they set fire to the farm. One day Soltanali said that they have sent a message that go abroad, we would give you money. Nevertheless, we did not accept. If we left there, they could do everything. We want to go back to farm.
Finally, we were back to farm in 28 Sept 2004. Again, they insisted me to separate but I rejected. Since I was somebody out of the story, they insisted me to go back. However I did not accept and stayed, because I was afraid of separating, either.
Everywhere was full of police and militia, we reached farm, it was early morning, we entered from the main door. Soltanali went to second floor of the farm building and shouted, “we don’t have any problem with you, we wrote letter to Khamnei and wanted our rights and you did this to us and destroyed our houses. What do you want? We won’t leave here. Then Hossein and Fereidoun went after him and then we did. Suddenly they started to shot and turned there to hell. Cravenly they shot Soltanali, Hossein and Fereidoun, and we jumped from the edge of the roof. They told that Soltanali was killed but he was wounded in his leg only. Whatever they did was after wounding. Seifali and others then started to shot but the fire was heavy. We lost each other. I went out of the farm from back door, run into the gardens, and hide the gun in a cabin there. For someday, I was there, then I went to Tehran. One of our relatives had gone to Agha’s garden and had informed him. However Agha had said that I should go and introduce myself to authorities. I came back to Miandoab (Qoshachay) and waited. I heard that they have taken my father to intelligent department and threatened him that if he could not concede me they would take him to prison. All family and the elders were taken to intelligent department and were threatened that if they concede me to them, they would reduce my punishment, since they know that I was out of the problem.
Therefore, I introduced myself to intelligent department in 8 Oct 2004. First, I denied everything but afterwards because of tortures I told whatever I knew. They repeatedly told that since I did not do anything they would release me, only I must give my gun. Then I went with them to Minadoab and showed the hidden place. They only found the load of gun, and then brought me back to my cell to the intelligent department.
The point to be mentioned is that intelligent department started to threaten Younes Aghaian palpably or impalpably using his father, we also felt it. One day Ayyub Aghaian father of Younes came to prison because of unintentional car accident and brought the message of Abdi to Younes; if Younes denies his beliefs, they would infringe the death verdict. His father asked us to write and sign the same things that we have said in our interrogations. We signed the same paper that Ayyub had written in this regard and according to which we declared that Younes never shared in our deeds for publishing declaration or opposing the government. We wrote that he had come to receive his salary. After his father left prison, under the threats of Abdi, Younes was separated from us and now after eighteen months, his verdict is not infringed and he has turned to an addicted one. In 16 August 2006, since one of the TV channels had declared the section 12 of the Urmia prison as the worst part in prisons because of health problems, Mr. Abbaspour the parliament representative came there with a filming team, entered section 12, and started to speak before the camera. He said, “Now we are in section 12 of Urmia prison, the condition is very good, prisoners do not have any problem with government, they like regime and everything is ok” then we protested him.
                           


The reasons for unfairness of the present verdict:
According to the verdict that was issued in the second branch of the Revolution Court, by Abbaszadeh the judge in 29 Jan 2005 for Mehdi Ghasemzadeh and Younes Aghaian
1. The verdict of the judge is based only on reports issued by Intelligent Department of Miandoab and police and none of the interrogations and words of the witnesses and other facts are considered.
2. If facts are revised and inspected, you could see that only name of 5 persons are written in the verdict for publishing declarations, however in the mentioned dates all of them were in prison 15 April 2004 to 23 May 2004 and only in the last day they have been released from the prison on bail. Under the pressure of the regime, the religious leader of this tribe ordered them to introduce themselves. Their names are as follows: Soltanali, Sagandali, Fereidoun, Seifali and Hossein Mohammadi and as it could be seen the name of Younes Aghaian is not among them. In the day of attack, Younes had come to see his friends and have his income.
It worth to mention that in the days of attack 3000 (three thousand) police and militia attacked the village and the next day all involved persons were in regime’s cells. The militia and police could arrest all of them there; however, the judge of the case in branch 27 of general court (Pashapour) had said Soltanali that they have ordered me to issue the verdict of depredating all your property and family. They want to set fire to your properties, divorce your wives and occupy your land properties like Bahaeis. After issuing this verdict, I would go from here. The attacker use heavy guns such as RPG and mortars. Mehdi Ghasemzadeh never touched a gun, but he was hanged for taking measures against Iranian regime. The letter and attestation other four alleged of the case for guiltlessness of Younes Aghaian and Mehdi Ghasemzadeh follows here:
The attestation of four of his friends:
We, whose signature appears under the letter, all were present in the attack scene and as we have declared in the former interrogations, Mr. Mehdi Ghasemzadeh was not involved in attack and in the first moments, he was wounded and fell down. Since we were surrounded in the farm, therefore we decided to exit the scene or be martyred for our beliefs. Mehdi was wounded even before reaching the picture of our holy leader. We certify that he never shot and others’ shooting was to defend their beliefs and property under obligation and Mehdi Ghasemzadeh never was involved.
1. Sahandali Mohammadi son of Mohammad
2. Bakhshali Mohammadi son of Mohammad
3. Ebadollah Ghasemzadeh son of Ghobad
4. Younes Aghaian son of Ayyub
5 Jul 2005


A brief review of Qizilbash’s belief:

Today Qizilbashs in Iran are called with different names such as Qizilbashs, Shamli, Qara Qoyounlou, Qirkhlar, Yediler, Sofoular, Abdal Bey, Atash Bey, Sir Talibi, Nabili, … (sometimes are called Goran or Yarsan wrongly since they are Iranic group of Kurds, Goran or Zaza). The Turkish religious group of Ahle-e Hagh who are called with different name in Azerbaijan and Khorasan are nor an extremist branch of Islam neither a Kurdish branch of Yarsan or Yarism.
The Qizilbashs have the following specific worldview in comparison with Shiites:
1. Believing in Unity and manifestation of God in human (incarnation)
2. Believing in Reincarnation and not believing in hereafter, after death life, hell or paradise
3. Believing in appearance of inward, all Islamic principles according to the mentioned issues, thus not believing the canon, Islamic prayers such as daily praying, feast, Hadj, women’s Hijab, Halal or Haram, morning for Imamas, Khoms, Zakat etc.
4. Believing in sanctity of wine, musical instruments and using Azerbaijani Turkish instead of Arabic or Persian and using Gorani accent in their religious ceremonies
5. The religion of Qizilbashs is not classified considering the leaders’ hierarchy such as clergy men, molla, Sheikhol Islam, Hojetol Islam, Ayatollah, Reference of imitation, Fagih etc. however there are some persons such as Dede, Ata, Agha, Aghaligh, Pir, Sheikh and Seyyed.
6. The praying place for Qizilbashs is Jam Evi or Jam Khana and instead of Shiites’ prayer, they have Jam ceremonies that include Sufi dances or Sama for both men and women.

Since Qizilbashs are apostate and killing them has been considered Halal by some Shiite religious references, thus always Qizilbashs has concealed their beliefs and introduce themselves as Jafari-Imami Shiits that has caused the metamorphosis in Imami Shiites.

In Iran Qizlbashs and their metamorphosis in Shiites, lack of any recognition towards them as a religious group by government and cutting their relation with Qizilbashs of Turkey (Alavi Bektashy) after the collapse of Qajarid dynasty in Iran has caused their total elimination.

However, after Islamic Revolution, government started to repress them by killing and threatening them. Preventing any social, political, cultural, economic and religious activities and preventing their education and employment has caused their marginalization. Physical terror is another aspect of this repression, which in the recent years showed itself in the form of massacre like the events of Ouch Tepeh Village in Qosh Chay (Miandoab).